نام کتاب:از بودن تا ماندن زینبیه و ثارالله
نویسنده:جعفر شیخ الاسلامی
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
»پکیج های تصفیه فاضلاب | 1 | 611 | sakbari |
»درگیریهای شدید در حومه«حمص» و هلاکت دهها داعشی + نقشه | 0 | 1350 | mehran19 |
»هفت قانون طلایی بقای عشق | 0 | 1814 | admin |
»آشنایی با «فجر» جدیدترین و مدرنترین اسلحه تهاجمی ساخت ایران +عکس | 0 | 1910 | admin |
»کشور تروریست پروری که خود طعمه تروریسم شد+ تصاویر | 0 | 1747 | admin |
»آشوب و فتنه گری جدید جریان صادق شیرازی بر علیه جمهوری اسلامی ایران +تصاویر | 0 | 1738 | maryam |
»تانکهای قدرتمند جهان در یک نگاه+تصاویر | 0 | 1689 | milad225 |
»سپاه پاسداران ایران پهپادهایی با برد ۳۰۰۰ کیلومتر دارد | 0 | 1608 | maryam |
»روایتی تصویری از ۶۹ مورد ظلم «جنایتکار بزرگ» در حق مردم جهان | 0 | 1567 | admin |
»یک عکس از شهید حسین مریدی زاده | 0 | 1645 | admin |
جبهه مجازی به نقل از حزب الله سایبر: یکی از ویژگی های بارز هشت سال دفاع مقدس، خاطرات تلخ و شیرینی است که از رزمندگان و دلاورمردان آن دوران به جا مانده است. از جمله این دلاورمردان امیر سرتیپ خلبان عبدالحمید نجفی است. وی که با پرواز های بی نظیر خود در زمان جنگ تحمیلی ضربه های مهلکی را بر بر پیکره ارتش عراق وارد نمود، امروز خاطراتش توسط نویسنده ای جوان به صورت کتابی شامل 9 فصل پرداخته شده است. گفتنی است این اثر، عنوان کتاب سال ارتش را به خود اختصاص داده است. نویسنده این اثر ارزشمند، طی گفتگوی اختصاصی با خبرنگار حزب الله سایبر، به بیان نکات جالبی پرداخت.
ضمن عرض تبریک بابت انتخاب کتاب شما به عنوان کتاب سال ارتش، کلیاتی از کتاب را برای ما شرح دهید.
حدود سال 84 بنده بحث نوشتن در خصوص نیروی هوایی را آغاز کردم و به واسطه ی شغل پدرم و مسئولیتی که در نیروی هوایی داشتند، بنده از دوران کودکی خیلی علاقه مند بودم که در رابطه با دلاورمردان خلبان نیروی هوایی مطلب بنویسم. این موضوع منجر شد که در نهایت سال 87 شروع به نوشتن یک کتاب که دو سال بعد این کتاب به نام "نبرد در آسمان" منتشر شد، کردم که این اثر سال 90 کتاب برگزیده ی سال ارتش شد. بعد از آن تصمیم گرفتم که مجددا این رویه را ادامه دهم و شروع به نگارش خاطرات امیرسرتیپ خلبان عبدالحمید نجفی کردم که این خاطرات را وقتی بنده نوشتن آن را آغاز کردم اول تصمیم بر این داشتم اثری شبیه به "نبرد در آسمان" بنویسم که بعد از آن تصمیم بر این شد، علاوه بر این که من همین خاطرات را می نویسم ، بتوانم تمام اتفاقاتی که در آن روزها روی داده و در آن پایگاهی که ایشان تشریف داشته است ، تمام آنها را هم بررسی کنیم و به خاطر همین مورد، نگارش کتاب حدود 3 و نیم سال به طول انجامید. یعنی از هنگامی که بنده آغاز به کار کردم، حدود 3سال و نیم طول کشید و در نهایت به "غرش رعد" تبدیل گشت.
برای آشنایی مخاطبین محترم با شخصیت اصلی کتاب،سرفصل ها و عناوین کتاب را معرفی بفرمایید.
این کتاب در اصل خاطرات امیر سرتیپ خلبان عبدالحمید نجفی است. ایشان خلبان اف 5 بودند و با 132 پرواز برون مرزی، رکوردار پرواز برون مرزی ایران در 8 سال دفاع مقدس با هواپیمای اف 5 هستند. که کتاب" غرش رعد" در 9 فصل تهیه شده است. فصل اول آن از کودکی تا دانشگاه نام دارد؛ فصل دوم آن از نیروی هوایی تا انقلاب است؛ فصل سوم قائله ی کردستان؛ فصل چهارم اولین پرواز برون مرزی تا شکست حصر آبادان؛ فصل پنجم عملیات فتح المبین تا تشکیل قرارگاه؛ فصل ششم از خیبر تا پنج ضلعی؛ فصل هفتم از کانال ماهی تا دفاع از شلمچه، فصل هشتم از کربلای شلمچه تا بازنشستگی؛ فصل نهم نیز در این کتاب است با عنوان "با یاران سفر کرده" اورده شده است. حس کردم که وقتی این کتاب را دارم می نویسم شاید یک چیزی در این کتاب کم است.شاید آن چیزی که ما می خواهیم یا یک خواننده می خواهد تماما همین نباشد و همه ان در این کتاب ذکر نشده باشد وآن موضوع، این بود که ما حتما در این کتاب از شهدا یاد کنیم به قولی این سرمایه های انقلاب اسلامی، آنهایی که عزیزترین چیزی که داشتن را در راه کشور گذاشتند و خونشان را دادند که الان ما در آرامش زندگی کنیم و افتخار کنیم که یک همچین جوانان غیوری داشتیم و اینها به خاطر دفاع از وطنشان پر پر شدند و به همین دلیل فصل نهم کتاب با عنوان "با یاران سفر کرده" شکل گرفت. در این فصل بنده شهدای خلبان اف 5 را که به نوعی با قهرمان داستانم در تماس بودند و به جز این ها تمام کسانی که به نوعی در این زمانی که سرنوشت کتاب گفته شده بود را بررسی کردم.و سعی شده است ، همه کسانی که یک جوری در ارتباط بودند و الان بین ما نیستند، در رابطه با ان ها حداقل یک صفحه توضیح اورده شود.مانند شهید بزرگوار علی صیاد شیرازی و یا شهید بزرگوار حسین شهرام فر که هیچ کدام خلبان نبودند. شهید حسین شهرام فر از تکاوران 65 هوابرد شیراز بودند که در بخش کردستان با جناب نجفی حضور داشتند. کتاب در این 9 فصل تهیه شد و تقریبا می توان گفت در این 9 فصل تمامی اتفاق هایی که در آن بازه های زمانی افتاده است کاملا شفاف و به دور از سانسور، به دور از بزرگنمایی و تملق گویی ذکر شده است.
شنیده ایم که در این کتاب، خاطراتی از مقام معظم رهبری نیز آورده شده است. توضیحاتی را پیرامون این موضوع بفرمایید.
برای شروع، یک توضیح کلی در رابطه با کتاب به صورت فصل به فصل را خدمتتان عرض می کنم که تمام این اتفاقات که در خصوص حضرت آقا در کتاب است، شاید در بر بگیرد .ببینید ما تقریبا دو فصل اول کتاب که فصل اولش مربوط به دوران کودکی تا دانشگاه است که ایشان اهل کرمانشاه بودند که در این فصل این ایام بررسی می شود تا آن جایی که آقای نجفی وارد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران می شوند.فصل دوم دست سرنوشت ایشان را به سمت انقلاب اسلامی و نیروی هوایی می کشاند که این فصل تا انقلاب اسلامی را نیز بررسی می کند؛ یک نکته ای که در همین فصل است و بنده می خواهم به آن اشاره کنم و شاید خالی از لطف نباشد این است که به ایشان در سال 12 بهمن ماه 1357 یک ماموریت می دهند که عین جمله این است: "شما بلند شوید و وقتی که هواپیمای آقای خمینی وارد ایران شد، آن را رهگیری و در صورت لزوم بزنید.
سریع گفتم: من پرواز نمیکنم.
گفتند: چرا؟.
گفتم: هواپیمای سید اولاد پیغمبر را نمیزنم
گفتند: اگر سرپیچی کنی اعدامت میکنیم
گفتم: هر کاری دوست دارید انجام بدهید"
پس این روی بحث انقلابش بود که من خدمتتان گفتم. فصل سوم که به نظر خودم یکی از جذابترین فصل های کتاب است، بحث قائله ی کردستان است که در کتاب ذکر می شود. بعد از پیام تاریخی حضرت امام(ره) مبنی بر اینکه محاصره ی پاوه باید شکسته شود و اینکه باید دست ضد انقلاب کوتاه شود.نیروها اعزام می شوند و یکی از نفراتی که به عنوان افسر کنترل زمینی به کردستان می رود آقای نجفی هستند. در قالب یک ستون 500 نفره به قصد پاکسازی جاده بانه به سردشت حرکت می کنند فرمانده ستون، شهید بزرگوار شهید علی صیاد شیرازی بودند که ایشان در کنار شهیدان بزرگوار دیگری مثل حسین شهرام فر در این ستون قرار گرفتند. طبق چیزی که در کتاب نقل شده است یک سری از بچه های جوان سپاه از اصفهان و تهران حضور داستند که یکی از همان جوانان سپاه سردار رحیم صفوی بودند که با یک مشکلاتی در طول 35 روز موفق می شوند که این مسیر را طی بکنند و در نهایت به شهر سردشت برسند. فصل چهارم در رابطه با اولین پرواز برون مرزی و اتفاقاتی که برای ایشان می افتد، می باشد.می توان در این فصل در مورد عملیات انهدام ترمینال نفتی زاخو در مرز عراق و ترکیه اشاره کرد که یک پرواز دور بر بوده که ایشان شرکت کردند؛ یا به پشتیبانی عملیات اچ 3 اشاره کرد که به عنوان کپ در این پرواز پریدن و یک اتفاق دیگه ای که برایشان می افتد، زدن سد دوکان است. به واسطه ی حمله ای که به آن سد می شود، برق شمال عراق به مدت 3 ماه قطع می شود که به خاطر این اتفاق و این عملیات منحصر به فرد ایشان به همراه سه نفر دیگر از خلبان های پایگاه دوم شکاری به صورت خصوصی خدمت حضرت امام(ره) می رسند. یک نکته جالب دیگری که در این فصل است این بود که حضرت امام(ره) فرمودند: بمب را چگونه میزنید؟
گفتم: منظورتان چیست؟
گفت: یعنی با کدام انگشت بمب را میزنید؟
گفتم: با انگشت شصت آن را میزنیم
ایشان که منتظر شنیدن این جمله بودند پس گفتند ناز شصتتان...
بعد از آن پروازهایشان ادامه پیدا می کند؛ پروازهای خیلی خوبی را انجام می دهند که حالا پروازهایشان همه در کتاب ذکر شده است؛ من سعی کردم همه عملیات هایی که ایشان پرواز داشتند را در کتاب گنجانده بیاورم. در فصل پنجم هم بحث عملیات فتح المبین تا تشکیل عملیات رعد است که عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس و همه پروازهایی که ایشون در این عملیات ها داشتند و در خود همین روزها منجر می شود به یکی از شکارهای (میگ23) که هم از لحاظ قدرت پروازی و هم از تکنولوژیک پیشرفته تر از هواپیمای اف 5 بوده است و ایشان موفق می شوند در عمق 30 کیلومتری خاک دشمن آن هم با مسلسل هواپیما، یک فروند هواپیمای میگ 23 را سرنگون بکنند و بعد از آن سالم به فضای هوایی کشورمان برگردند. مورد جالب دیگر اینکه هواپیمایی که از موقعیت برون مرزی بر میگشت به دلیل بدی هوا به مشکل بر می خورد.در یک روستایی به نام آسیاب بر، در کنار یک رودخانه بدون اینکه چرخ هم داشته باشد با سینه هواپیما را روی زمین می نشاند که اون کار تا قبل از آن تاریخ و تا به امروز بی سابقه بوده است و در هیچ کجا هیچ کسی نتوانسته این چنین عملیاتی را انجام دهد و سالم از داخل هواپیما، البته به لطف خداوند خارج شود. فصل ششم مربوط به عملیات خیبر است که در نهایت ایشان در مرداد ماه سال 64 به دلیل پروازهای بی نظیری که انجام دادند به سفر تشویقی از طرف نیروی هوایی به سوریه می روند.که آنجا هم در بلندی های جولان به دلیل شعار های مرگ بر اسراییلی که می دادند با نیرو های سازمان ملل درگیر می شوند و مجددا به داخل ایران بر میگردند و در قرارگاه رعد پرواز های خودشان را به همراه دیگر خلبانانی که آنجا بودند، انجام می دهند.معروف ترین کسی که در آن قرارگاه ایشان را همراهی می کرده شهید بزرگوارد اردستانی بودند.مجددا به واسطه همین پرواز های عالی و شهامت و شجاعتی که داشتند، در اواخر تابستان 65 باز به عنوان یک سفر تشویقی به مکه اعزام می شوند و بعد از اینکه برمیگردند یک اتفاق تلخ در رابطه با پایگاه دزفول، شهر دزفول و شهر اندیمشک می افتد که بعثی های جنایت کار، روز چهارم اذر ماه سال 65 این سه نقطه را با بمب های خوشه ای بمب باران می کنند و یک فاجعه انسانی رخ میدهد. و شاید کمتر از یک ماه بعد با بمباران شهر کرمانشاه پدر ایشان به شهادت می رسد.که در این فصل این مطلب هم به طور امده است.فصل هفتم نیز در همینجا به پایان می رسد.
فصل آخر نیز تا انتهای زمان بازنشستگی ایشان است که داخل آنجا بحث عملیات مرصاد و اتفاق هایی که افتاده، به همراه جلوگیری از پرواز های هواپیماهای آمریکایی که آن زمان در جنگ اول خلیج فارس به عراق حمله کرده بودند را داریم. ایشان به همراه 12 نفر به پایگاه امیدیه اعزام می شوند که جلوگیری بکنند و اجازه ندهند که هواپیماهای آمریکایی از حریم ایران استفاده بکنند.
در روز چهاردهم مرداد ماه سال 1367 که در آن تاریخ حضرت آقا به همراه آقای رفسنجانی و سرهنگ شهبازی که آن زمان فرمانده ارتش بودند، جهت بازدید وارد پایگاه دزفول می شوند.در جریان این بازدید حضرت اقا دستور می دهند که عراق یه تحرکاتی دارد انجام می دهد و احتیاج است که جاده چذابه به حلفانیه چک و بازدید شود.گویا از این نقطه این ها قصد حمله دارند.حالا با توجه به این که در آن تاریخ جنگ مدت بیست روز است که به اتمام رسیده و اگر خلبانی در آن شرایط اسیر بشود دیگر به شکل اسیر شناخته نمی شود و احتمال اینکه اعدام شود زیاد می باشد.با تمام این شرایط مجددا ایشان داوطلب می شود و این پرواز را انجام می دهد.هنگامی که بر می گردند حضرت اقا برای ناهار ایشان را دعوت می کنندو می گویند که ناهار را میل کنید،ما یک پرواز دیگر هم داریم. می خواهیم از سمت چذابه هم اگر بشود این کار را انجام بدهیم. اقای نجفی می گویند اگر من ناهار بخورم سنگین می شوم، لذا بلند می شوند و پرواز دوم را انجام می دهند.بعد از این پرواز بر می گردند که خدمت حضرت اقا گزارش بدهند چه اتفاقی افتاد.اگر اجازه دهید من از روی متن کتاب بخونم این قسمت را " وارد شدم و دیدم که همه به امامت ایت الله خامنه ای سر نماز ایستاده اند، سریع وضو گرفته و نماز خواندم.بعد از نماز سفره انداختند و همان موقع گزارش پرواز را دادم و گفتم خبر خاصی نبود.حضرت آقا پرسیدند که به نظر شما خلبان های ما بهتر هستند یا خلبان های عراقی؟گفتم اول باید پرسید راننده ای که ماشین تریلی می راند بهتر است یا راننده ای که ماشین مسابقه. از لحاظ باری راننده تریلی و از لحاظ ماشین سواری راننده ماشین مسابقه بهتر است.ما حدود پانزده سال است که هواپیمای روز جهان را نگرفته ایم و هواپیماهای ما همه قدیمی می باشند.هنگامی که جنگ شروع شد، هواپیماهای عراق به روز نبودند و ما هواپیماهای بهتری داشتیم ولی حالا عراق چند مدل میراژ سوخو و میگ تحویل گرفته است و با این همه تجهیزات نباید برای ما شب و روز گزاشته باشد.موشک های ان ها خیلی به روز تر از موشک های ما است.خلبان های ما مجبور شده اند سه برابر خلبان های انان تلاش کنند تا این تعادل هوایی حفظ شود.شما یک بار هم نشنیده اید که یک خلبان ایرانی بگوید من در درگیری با یک خلبان عراقی فرار کرده ام.ولی ان ها بارها از مقابل ما فرار کرده اند.چون خلبان های ان ها دل و جرئت مقابله با خلبان های ما را ندارند و میتوان گفت ماشین های باری ما بهتر از ماشین های مسابقه ای ان ها بوده اند.ایشان گفتند درست میگویید.ناهار خوردیم و من خارج شدم."
هنگامی که ایشان به عنوان یکی قهرمانان جنگ انتخاب می شوند و تصمیم گرفته می شود که به ایشان مدال فتح داده شود و اینکه دعوت می کنند و قرار می شود که مدال فتح را از دستان مبارک حضرت آقا بگیرند و حضرت آقا مدال را روی سینه ایشان نصب بکنند.قسمتی از ان مراسم را از داخل کتاب برایتان می خوانم " صبح روز پنجشنبه سوم خرداد ماه به دافوس رفتیم.اسم چند نفر را خواندند و گفتند که سریع سوار ماشین شوید و به بیت رهبری رفتیم.جمعیت زیادی آنجا بودند.تقریبا اکثر اسطوره های جنگ در بیت رهبری حضور داشتند و من کنار صیاد شیرازی نشسته بودم.حضرت اقا مدال فتح را روی سینه هایمان نصب کردند لحظه خوبی بود.خستگی 8 سال جنگ از تنمان بیرون رفت. مدال شاید از نظر مالی ارزشی نداشت ولی نشان دهنده این بود که برای ما ارزش قائل شده اند.این اولین بار بود که بعد از جنگ احساس می کردم از یاد نرفته ام.خصوصا جمله ای که آقا همیشه به من می فرمودند را در هنگام نصب مدال فتح به سینه من، دوباره با لبخند تکرار کردند ( جمال عشقی مبارک شما باشد.) و این لحظه برای من خیلی با ارزش بود".
یک بار دیگه هم که مجدد ایشان با حضرت آقا همکلام می شوند هم زمان است با دوسال انتهایی خدمت ایشان بود که به عنوان جانشین پایگاه چهاردهم شکاری مشهد منصوب شده بودند. این قسمت را نیز از روی کتاب برایتان می خوانم " ساعت 10 صبح 15 ماه مبارک رمضان 1382 تولد امام حسن مجتبی (ع) بود.اقا می خواستند مشهد را به قصد تهران ترک کنند.پای هواپیما ایستاده بودم تا به من رسیدند با ایشان دست دادم و ایشان که حافظه فوق العاده ای دارند به من گفتند ( چطوری مدال فتحی؟) گفتم خوب هستم حضرت اقا.ایشان گفتند دزفول را رها کردی و به مشهد امدی.گفتم حضرت آقا، آن موقع جنگ بود و باید در دزفول می ماندم، الان که الحمدلله همه چیز خوب است آمده ام خدمتگزار امام رضا(ع) باشم.نامه ای دارم.اگر اجازه بدهید تقدیم کنم.ایشان گفتند نامه را به مسئول دفترم آقای شیرازی بدهید و خداحافظی کردند و سوار هواپیما شدند.به من گفتند آقا نامه را باز کردند و زیر نامه نوشتند که عجب است که تا به حال به فکر ایشان نبوده اند، رسیدگی شود که شخص دیگری مثل ایشان وجود نداشته است.آقای نجفی مدرج شود.مبارک است ان شاءالله.جناب شیرازی سریع شبانه به ستاد مشترک دستور را ابلاغ کردند، سیزده سال سرهنگ تمام بودم و دوستان به شوخی به من می گفتند تو از سرهنگ قذافی هم قدیمی تری.! شبانه یک نفر از ستاده مشترک زنگ زد و گفت مبارک است.درجه سرتیپی شما ابلاغ شده است".
این کل مواردی بود که در رابطه با خاطرات حضرت آقا داخل این کتاب ذکر شده بود و خیلی موارد دیگه ای هم بود که به اصرار خودشان دوست داشتند که این همیشه پیش خودشان بماند و داخل کتاب مکتوب نشود.
یک نکته جالبه دیگر اینکه وقتی جناب نجفی به آمریکا اعزام می شوند، داخل آمریکا یک گروهی خود به خود سیزده نفره تشکیل می شود که این ها در تمام دوران در آمریکا با یکدیگر بودند.وقتی به ایران بر میگردند اکثرا به عنوان خلبان f5 انتخاب می شوند و به پایگاه دزفول می آیند و با همدیگر تمام این دوران را طی می کنند تا به جنگ می رسیم و داخل این قسمت فصل نهم که عرض کردم، اولین موردی که بررسی می شود این است که پنج نفر از این گروه سیزده نفره در ماه اول جنگ به درجه رفیع شهادت می رسند، که جدایی این دوستان از همدیگر و لحظه های وداع ان ها بسیار لحظه های دیدنی و قشنگی است.
لازم به ذکر است که ماجرای جمال عشقی مربوط به چندین سال قبل است به واسطه اینکه یک قرارگاهی در نیروی هوایی به دستور شهید بابایی در شهریور سال 1363 تشکیل می شود که این قرارگاه رعد نام دارد که در پایگاه پنجم شکاری امیدیه تشکیل می شود و هدف آن این است که به صورت متمرکز بهترین خلبان ها را در این پایگاه جمع کرد و بهترین و بیشترین راندمان را از پرواز های جنگی به دست آورد.از همان دوران به واسطه اینکه حضرت آقا خودشان شخصا همیشه از جبهه ها بازدید می کردند، آشنایی و همکلام شدن ایشان با خلبانان در پایگاه های دزفول و امیدیه باعث این آشنایی شده بود.
گفت و گو : علیرضا پورجعفری