زندگی نامه و آشنایی با شهید فریبا تذاکری
شهدای دانش آموز میانه
شهدای دانش آموز میانه

نرم افزار اندروید شهدای دانش آموز میانه

.::. نرم افزار اندروید (apk) جبهه مجازی .::.

    http://up.gebhemajazi.ir/view/550848/3834793128.gif

    بر روی عکس کلیک کنید...


    دانلود مستقیم با استفاده از کد QR

    http://up.persianscript.ir/uploadsmedia/2f99-index.png

لوگوی حمایتی جبهه مجازی

همسنگران جبهه‌ مجازی

    http://up.gebhemajazi.ir/view/584406/logoo-4.jpg

    http://up.gebhemajazi.ir/view/584415/%D9%84%DB%8C%D8%AF%D8%B1.jpg

    http://up.gebhemajazi.ir/view/584471/%D8%B3%D9%BE%D8%A7%D9%87%20%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7.jpg

    http://up.gebhemajazi.ir/view/584405/logoo-1.jpg

    http://up.gebhemajazi.ir/view/584413/%D8%B9%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpg

    http://up.gebhemajazi.ir/view/584411/%D8%B9%D9%84%D9%82%D9%85%D9%87.jpg

    http://up.gebhemajazi.ir/view/584414/%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%AF%20%D9%85%D9%87%D8%AA%D8%A7%D8%A8.jpg

    http://up.gebhemajazi.ir/view/584410/%D8%B9%D8%B7%D8%B1%20%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7.jpg

    http://up.gebhemajazi.ir/view/584409/%D8%AE%D8%A7%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D8%B1.jpg

    http://up.gebhemajazi.ir/view/584417/%D9%85%D8%B9%D8%A8%D8%B1%20%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%A8%D8%B1%DB%8C%20%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B8%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpg

    https://rozup.ir/view/3317505/akbarnaseri.png


.::.ابزار های جبهه مجازی.::.


    ساعت جبهه


کلیپ‏‏‎منتخب‎جبهه



    http://up.gebhemajazi.ir/view/1501498/%D8%AA%D9%88%D8%AC%D9%87-%D8%AA%D9%88%D8%AC%D9%87.gif

     

درباره سایت

Profile Pic
*بسم الله الرحمن الرحیم* بسم رب الشهدا والصدیقین* من محمد عراقی زرنقی فرماندهی اولین جبهه مجازی میانه (مدیرسایت) یا سایت شهدای دانش آموز میانه هستم.

آمار سایت

  • افراد آنلاین : 2
  • بازديد امروز : 43
  • بازديد ديروز : 253
  • آي پي امروز : 34
  • آي پي ديروز : 98
  • ورودی امروز گوگل : 11
  • ورودی گوگل دیروز : 21
  • بازديد هفته : 1,739
  • بازدید ماه : 2,848
  • بازدید سال : 65,703
  • كل بازديدها : 2,035,164
  • ای پی شما : 3.227.251.94
  • مرورگر شما :
  • سیستم عامل :
  • كل کاربران : 86
  • كل مطالب : 739
  • كل نظرات : 125
  • امروز : یکشنبه 21 خرداد 1402

اطلاعات کاربری

عضو شويد
فراموشی رمز عبور؟



عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

آخرین ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
1 611 sakbari
0 1350 mehran19
0 1814 admin
0 1910 admin
0 1747 admin
0 1738 maryam
0 1689 milad225
0 1608 maryam
0 1567 admin
0 1645 admin

صفحات انجمن :

بازدید : 789 | تاریخ : جمعه 24 خرداد 1392 زمان : 9:27 | نظرات (0)

نام و نام خانوادگی : فریبا تذاکری

 تاریخ تولد: 1345

نام پدر : سلمان

  تاریخ شهادت : 12/11/65

شماره شناسنامه: 190

محل شهادت: دبیرستان زینبیه

شهیده فریبا تذاکری پنجمین فرزند خانواده در شهر مراغه از شهرهای آذربایجان شرقی متولد شد .

در دوسالگی به دلیل انتقال کار پدرش, به شهر میانه آمدند.

دوران ابتدائی و راهنمایی را در مدارس شهر میانه گذراند و با انتخاب رشته انسانی وارد دبیرستان زینبیه شد.

از کودکی احترام نسبت بزرگترها بخصوص به پدر و مادر و خوش خلقی, رعایت نظم و انظباط در وجود او بود. رابطه اش با افراد خانواده خیلی صمیمی و با محبت بود نسبت به درس حساس بود و حتی در آخرین شب زندگی پر بار خود مشغول انجام دادن کارهای خانه شد.

نسبت به درس خود بی تفاوت نبود. در دبیرستان به همراه سایر همکلاسان و دوستان خود در امر پشتیبانی از جبهه های جنگ فعالیت می کردند و با زندگی پر بار خود لیاقت خود را برای داشتن مقام شهید و رسیدن به لقاء ا... نشان داد و همانطور که خود نیز گفته است

او در راه امام خمینی (قدس شریف) رفت و راه امام و آرمانهای او همان راه اسلام ناب محمدی بود و هدف و آرمان او رسیدن به خداوند متعال و لقاء ا...  .

شهید تذاکری در روز دوازدهم بهمن سال 65 و در اولین روز از بهار انقلاب اسلامی, در اثر اصابت ترکش به پا و  سر شربت شهادت نوشید .

صحبتهای خانواده محترم شهیده تذاکری را می شنویم.

مادر شهیده : او اخلاق خوبی داشت و تک بود. قلب هیچ کس را نمی شکست نمازش را می خواند. از کودکی تا سن 19 سالگی اش منکه مادرش هستم از زبان او چیز بدی نشنیدم و یکبار ندیدم که برگردد روی من چیزی بگوید .

نسبت به ما احترام می گذاشت بدون اجازه به جایی نمی رفت و تأخیر نمی کرد. در گفتارش صادق بود.

تیر چراغ برق کوچه مان مرا به یاد او می اندازد وقتی نگران می شدم می رفتم از دم در آن تیر چراغ برق را

مدیرشان مرا دعوت کردند و به جهت حسن اخلاق و پوشش خوبی که داشت از اوتقدیر کردند از مدرسه که می رسید تکالیفش را سریعا انجام می داد حتی آن روز هم که اولن بمباران بود (روز 11 بهمن 65) چون از اخبار شنیده بودیم که احتمال دارد دوباره شهر بمباران شود گفتم نرو و خداشاهدست که قبول نکرد گفت نه. همه می روند انشاء ا... که اتفاق نمی افتد و بالاخره رفت.

  در زمان بمباران خواهرش مریض بود. عمل سزارین کرده بود من می رفتم و با او می ماندم و  فریبا هم از مدرسه یه پیش ما می آمد غذا می پخت و شستشو می کرد.

روز شنبه (11 بهمن) وقتی از مدرسه رسید از من پرسید غذا چه درست کنم. غذا را خوب می پخت و من گفتم خودت بهتر می دانی وقتی غذا را آماده می کرد یکدفعه هواپیماها آمدند زمین در اثر بمباران تکان خورد چون تا آن روز شهر ما بمباران نشده بود وحشت زده شدیم و او چون ایستاده بود و سر پا بود و ساختمان هم دو طبقه بود تکان و لرزش زمین را بهتر احساس کرده بود در آن حین به شدت گریه کرد.

من نشسته بودم گفتم دختر چرا گریه می کنی؟ گفت مادر شهر بمباران شد.

پدرش در خیابان ترکش خورده بود وقتی فهمیدم او بیشتر از همه نگران حال پدرش بود. بعد از پانسمان زخم پدرش به خانه آوردیم. آن شب خانواده همگی دور هم بودمی.

ما اینجا فامیل زیادی نداریم همگی دخترها و پسرهایم در مراغه زندگی می کنند. فریبا طبق معمول کتابش را برداشت تا درس فردا را حاضر کند. مقداری هم شیرینی برداشت تا به خاطر تولد خواهرزاده اش به مدرسه ببرد. همان شب اسرار کردتا به خانه برادرش در شهرک ولیعصر برویم خانه آنها تازه ساخت بود. شب را در خانه برادرش ماند صبح چون بین شهرک و شهر فاصله بود و مسر را نمی شناخت برادرش را که از خودش کوچکتر بود همراهش کردم تا او را به مدرسه اش برساند. برادرش او را در مدرسه گذاشته و برمی گردد به چهار راه رسیده بود که هواپیماهای دشمن می رسند و محمود کنار فروشگاه ارتش به زمین می خوابد. بعد از رفتن هواپیماها بیشتر مردم فکر می کردند شرکت نفت بمباران شده است و کسی فکر نمی کرد که دبیرستان بمباران شده باشد . من در حین بمباران خانه بودم بعد از بمباران با اصرار و التماس زیاد با برادر بزرگترش از شهرک به شهر آمدم . در بین راه برادرش محمود و دامادمان را دیدم. محمود با دیدن من هول شد . چون جریان را می دانست و خبر داشت که دبیرستان زینبیه از حال رفتم .

پدر شهید : بعد از بمباران و بعد از اینکه فهمیدم مدرسه بمباران شده است رفتم به نزدیکی دبیرستان دود زیادی بلند شده بود اول فکر کردم شرکت نفت است که می سوزد. رفتم جلوتر و دیدم در دبیرستان بسته است و اجازه ورود نمی دادند و من دیدم که فریبارا به کول گرفته بودند و به بیمارستان می برند. چون پایم شکسته و ناراحت است درست نمی توانم راه بروم. در بیمارستان خیلی جستجو کردم . کادر بیمارستان خیلی فعالیت می کردند بالاخره دکتر صدیقی را دیدم و او گفت هلیکوپتر خواسته ایم تا مجروحین را به تبریز ببرند. فریبا را هم به من نشان داند تنفس مصنوعی داده بودند. دکتر آمد بالای سرش و نگاه کرد از قسمت پا و سر زخمی شده بود و موج گرفته بود. دکتر بعد از دیدن وضع او گفت چاره ای برایش نیست ولی اگر بخواهید با هلیکوپتر به تبریز منتقل می کنیم تا ساعت 2 در بیمارستان بودیم که هواپیما ها دوباره آمدند زخمی ها را به زیر زمین منتقل کرده بودند.

هدف هواپیماها بیمارستان بود و پشت بیمارستان را با راکت ها بمباران کردند. بالاخره فریبا دوام نیاورد و شهید شد. جنازه دو روز در بیمارستان مانده برای اینکه در آن شلوغی جنازه اش گم نشود اسمش را روی کاغذ نوشتم و چسباندم روی سینه اش, بالاخره به مزار شهدا بردیم و دفن کریم. در مزار شهدا مرا صدا کردند رفتم به بالای جنازه ای گفتند بین تو می شناسی وقتی نگاه کردم دیدم تکه پاره های بدنها را جمع کرده بودند و من نمی توانستم تشخیص دهم (بقدری بمباران فجیح بود که ) دو سه مورد همینطور تکه پاره ها را جمع کرده بودند و با اسم شهید گمنام دفن شدند.

مادر شهیده: یک روز قبل از بمباران و قبل از شهادتش خواب دیده بود که بمباران شده و من و پدرش و خودش در بیمارستان هستیم وقتی خوابش را برای من تعریف کرد گفتم انشاء ا... خیراست و صدقه دادم. بعد ها هم چون زیاد ناراختی و گریه می کردم در خواب دیدم همگی شهدا لباس سفید پوشیده اند و یک جامع شده اند فریبا آمد و به من گفت مادر کار ما به آخرت مانده است. از آن به بعد تسکین یافتم.

پدر شهیده : این شهید برای ما افتخار بود و این واقعایت دارد و من ایمان دارم که کسی را که خداوند دوست داشته باشد او را به نزد خود فرا می خواند. خداوند امانتی داد باید زندگی شهدا را نوشت تا آیندگان (و نسل جدید) که جامعه را در دست خواهند گرفت با آنها آشنا باشند (و قدر و ارزش انقلاب اسلامی و خون شهدا را بدانند)

خواهر شهیده: خواهرم با همه مهربان بود خیلی اخلاق خوبی داشت. بعد از بمباران به خوابم آمد در زمان شهادتش هفتصد تومان پول در کیفش بود. در خواب دیدم به امام زاده اسماعیل (امام زاده شهر میانه) رفته ام فریبا هم آنجاست هرچقدر تلاش می کند تا کیفش را به داخل حرم بیاندازد نمی تواند بالاخزه برگشت به من گفت به مادرم بگو تا کیفم را بیاورد و به امام زاده بیاندازد, من نمی توانم, بعد از خواب دنبال کیفش گشتیم و پیدا نکردیم بعد مبلغی به امام زاده هدیه کریدم. فریبا بلوزی بافتنی داشت چون سابقه اش بزرگ بود و نپوشید یقه اش را شکافت و آن را تنگ تر کرد بعد از آن استفاده کرد. (خیلی به حجاب و پوشش خود اهمیت می داد. )

قسمتی از دست نوشته شهیده فریبا تذاکری «برای اینکه حریم وطن خود را سالم نگه داریم باید شعار جنگ جنگ تا پیروزی را در نظر خود مجسم کنیم و وحدت خود را حفظ کنیم و زنجیروار و با دستها و مشتهای گره کرده در برابر هر گونه متجاوز و تعدی آماده باشیم ایمان را سلاح خود و تلاش و کوشش را نوشته راه خود قرار بدهیم و دست سیه بختان و برگشتگان را از وطن عزیز خود کوتاه کنیم و شعار نه شرقی و نه غربی را همیشه جاودان نگه داریم. »  

نظرات کاربران

نام
ایمیل (منتشر نمی‌شود)
وبسایت
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B :S
کد امنیتی
رفرش
کد امنیتی
نظر خصوصی
مشخصات شما ذخیره شود ؟ [حذف مشخصات] [شکلک ها]